کلامی و پیامی
اگردروغ رنگ داشت شاید هرروز دهها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست وبی رنگی کمیاب ترین رنگ ها بود.
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی... و من شاید کمر شکستهترین بودم.
اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم،همه وسعت دنیا یک خانه میشد وتمام آنچه در سفره بود سهم همه بود و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد.
اگرخواب حقیقت داشت همیشه باتو در آن ساحل لبریز از ناباوری بودم.
اگر همه سکه داشتند دلها سکه را بیشتر از خدا نمیپرستیدند ویکنفر کنار خیابان خواب گندم نمیدید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکهاش را نثار او کنند.
اگر مرگ نبود، زندگی بیارزش ترین کالا بود، ترس نبود، زیبایی نبود، خوبی هم شاید …
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و میگریستیم؟ کدام لحظه نایاب را اندیشه می کردیم و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود.
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تورا نوازش میکردم و تو سنگی را که من به شیشهات زده بودم به یادگار نگه میداشتی و ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر میکردیم
اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا آن گاه نمی دانم به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت؟
اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود… ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند
اگرعشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود می گذاشتم وتو هیچ گاه عزم صعود نمیکردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قلهها به تمسخر میگرفتی …